هنگامه طلوع خورشید است. و من در میان جاده، در میان بیابان، ازمیان دو تاریکی نوری را در افق می بینم. این نور همان است که هر روز تا آنجا برای محافظت از شیعیانش می آید ولی بازمی گردد. برای محافظت از پیروانش می آید اما مشتی خس و خاشاک می بیند. برای ظهور می آید اما می بیند که غم هنوز ادامه دارد. غمی هزار ساله... غمی به وسعت کشتن ولی خدا... غم بی بصیرتی. هنوز هم می بیند که مردمی به نام دین می خواهند ولی فقیه او را از سر راه بردارند و آن موقع است که دیگر حتی آن نور به کرانه ها هم نمی آید و شب با افول ماه به طور کامل ظلمانی می شود. آن موقع است که خورشید دیگر نمی آید. و چه بد می شود که دوازدهمین خورشید شیعه هم افول کند. آن موقع است که به یاد می آوریم... ضربت به علی را به یاد می آوریم... جگرهای پاره پاره حسنمان را به یاد می آوریم... صحرای کربلا و مسموم کردن ها! چه روزگاری بود! ما دوازده خورشید داشتیم که اگر آنها را صدا می کردیم یاری می دادند و چه بد قومی بودیم که خورشیدها را یکی پس از دیگری به پایین کشیدیم. و اکنون یک ماه داریم. با مقداری ستاره بی بصیرت... آیا زمان آن نرسیده که بندهای شهوات را پاره کرده و کاری کنیم که آن نور کمی جلوتر بیاید؟ در پیچ و تاب زندگی همگی به فکر کار خودمان هستیم. غافل همه ماییم. به فکر یک مشت جلبک ولی در فکر نابودی امریکا و انگلیس نیستیم.
اکنون زمانی است که نگزاریم خورشید دوازدهم نور خود را از ماه بگیرد. نباید اجازه داد که شیعیان بحرین پشت سر هم کشته شوند ولی وقتی یک خس و خاشاک به علت بی حرمتی به قرآن زخمی شود ما درگیر او باشیم. ای ملت ایران! بیایید با هم متحد شویم تا برکنیم ریشه هواهای نفسانی را... تا برکنیم سر شیطان را... تا فریاد لا اله الا الله را به گوش جهان برسانیم... تا انتقام خون خدا را بگیریم. بیایید ... بیایید... انقلابی دیگر در راه است! یک مشت لجن را ول کنید، بگزارید در مستی خودشان غوطه ور باشند! بگزارید در مستی خویش سرگردان باشند و بگزارید که
فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون
(آنان را به حال خود واگذار تا در باطل خود فروروند و بازى كنند تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات نمايند!)
این ها قومی هستند که ایمان نمی آورند، پس به آنها بگویید "سلام" پس به زودی می فهمند. ما قوم برتر هستیم. ما شیعه هستیم. ماییم که آخرالزمان را رقم می زنیم. و تا نتوانیم فکرمان را جهانی کنیم آن نور از افق جلوتر نمی آید... تمام ابرها به سمت ماه می آیند که آنرا بپوشانند، ستاره های خواص هم نمی توانند کاری انجام دهند و این در نهایت درخت مردم ایران است که این ابرها را کنار می زند. این همان درختی است که گلهایش لاله و میوه اش فهمیده... ریشه اش به ژرفای تاریخ عمق دارد اما نه تاریخ ایران... تاریخ نبرد حق و باطل! و اینجاست که معلوم می شود که چرا این همه علف هرز هنوز نتوانسته این درخت را فاسد کند.
هنگامه طلوع خورشید است. و من در میان جاده، در میان بیابان، ازمیان دو تاریکی نوری را در افق می بینم. فیزیکدانان می گویند این نور آفتاب است که کم کم دارد طلوع می کند. اما من می دانم... می دانم این نوریست که هر روز می آید تا شیعیانش را ببیند. با خود می گویم ای کاش در دیدرس این نور باشم. با خود می گویم زود است که این نور نزدیک تر آید. فقط یک نظر... فقط...
به امید ظهور
انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا
نظرات شما عزیزان: